ســـهـم مـــ ـــن از تـــو.. عشـــق نیــــــست ... ذوق نیــــــست ... اشتیـــاق نیــست.. همـــان دلتنــ ـ ـــگیٍ بی پــایــانی ســت.. که روزها دیوانـــه ام می کنـــ ـ ـــد ... ...
می خواهم برایتان نذری کنم آقا! میدانم،نذر های من ،نظر شما را برای آمدن بر نمی گرداند، نمی گذارند گناهان... می خواهم هر جمعه ، دم غروب،کوچه را آب و جارو کنم ... و یک بغل نرگس مست را بنشانم در راه... شاید از این حوالی رد شدید... و آنگاه لبخند شما و خریدار که مائیم!...