یاعلی علیه السلام3
وصیت نانوشته!
حضرت پس از اقامه نماز به منزلش رفت وبه علت ناراحتی وخستگی بیهوش شد.در این حال،
صدای گریه وزاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست.حضرت پس از لحظاتی به هوش آمدو
فرمود:"دوات وکتف شتری بیاورید تا چیزی را برای شما بنویسم که بعد از آن هیچ گاه گمراه نشوید".
یکی برخاست که دنبال دوات وکتف برود که پیامبر سلام الله علیه دوباره بیهوش شد.
در این هنگام، عمر به آن فرد گفت: برگرد؛ زیرا او هذیان می گوید! آن فرد برگشت وبعضی از حاضران
گفتند :"انالله وانا اله راجعون". ما برخلاف دستور رسول خدا سلام الله علیه عمل کردیم!
وچون پیامبر سلام الله علیه دوباره به هوش آمد، بعضی عرض کردند:ای پیامبر خدا آیا دوات وکاغذ بیاوریم؟
فرمود:" آیا بعد از اینکه گفتم ونیاوردید؟! نه، لازم نیست؛ اما من شما را به خیر ونیکی نسبت به اهل بیتم سفارش می کنم ".
سپس روی خود را از آنان برگرداندوآنان برخاستند وبیرون رفتند. این رویداد تاسف آور در آخرین پنج شنبه عمر حضرت
(چهار روز پیش از ارتحال) رخ داد. بدین لحاظ، عبدالله بن عباس بعدها با تاسف
می گفت:"(روز پنج شنبه)چقدر دردناک بود که پیامبر سلام الله علیه
فرمود: برای من کاغذ ودواتی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید؛ اما گوش نکردند".
این ماجرا در بسیاری از منابع شیعه واهل سنت نقل شده است.